وبلاگ تبری

احادیث اهل بیت اطهار علیهم السلام در مورد « غاصب اول » و « غاصب دوم » و دختر غاصب اول

وبلاگ تبری

احادیث اهل بیت اطهار علیهم السلام در مورد « غاصب اول » و « غاصب دوم » و دختر غاصب اول

۱۰ مطلب با موضوع «احادیث در مورد غاصب اول» ثبت شده است

« غاصب اول » بن ابی قحافه سه سال بعد از عام الفیل متولد شده است . نام او عبدالعزی بود و عزی نام بتی است که در جاهلیت که کفار او را معبود خود می دانستند . کنیه اش ابو فیصل بود. پدر ظاهری او عثمان بن عامر مکنی به ابی قحافه بود ابوقحافه از پست‌ترین، پایین‌ترین و خبیث‌ترین قبیله عرب به نام قبیله بنی‌تیم بوده است. او معروف و مشهور به مرض اُبنه ( خود فروشی ) بود و چون کور و نابینا شد اجیر ابن جرغان گردید . ابن جرغان مردی بود که در مکه طعام می پخت و به مردم می فروخت و ابو قحافه در پشت بام خانه ی او ندا می داد و مردم را به خوردن دعوت می نمود و در عوض یک درهم به همراه آنچه در ته ظرف غذا ها می ماند اجرت دریافت می نمود و مردم فاسق نیز با فرزندش « غاصب اول » لواط می کردند . عرب چون کاسه را قحف می گوید ، وی به سبب کاسه لیسی به ابو قحافه مشهور شد. مادر « غاصب اول » زنی به نام سلما بوده، که دختر فردی به نام صخر و صخر پسر عامر بوده است. یعنی صخر و عثمان با هم برادر بودند و عثمان بن عامر (ابوقحافه) با دختر برادر خویش ازدواج می‌کند که حاصل این ازدواج « غاصب اول » است. مادر « غاصب اول » سلما به زنا مشهور بوده و چون عرب همسایگی زنان زانیه را ننگ می دانسته اند، او را از مکه اخراج نموده بودند و خانه اش ابطح بود و علم سرخ داشته که نشانه زنا کاری او بوده است.(3)



[3] انساب‌النواصب : ص 61 ، به نقل از ریاض الجنان

قال الصادق علیه السّلام: إن لنا حقّا ابتزه منّا معادن‏ الابن.(4)

 

امام صادق علیه السلام فرمودند : ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺣﻘﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﺍﺯ ﻣﺎ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪ ﺗﻮﺳﻂ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﻌﺪﻧﻬﺎﯼ ﺍﺑﻨﻪ ﻭ ﻟﻮﺍﻁ ﺑﻮﺩﻧﺪ.


[4] ریاض الأبرار فی مناقب الأئمة الأطهار : ج ‏3 ، ص 204 ؛ شجرة طوبى: ج 1 ، ص 69 ؛ ﺯﻫﺮ ﺍﻟﺮﺑﯿﻊ : ﺹ 247

عن أبی عبد اللّه علیه السلام قال: دخل رجل على أبی عبد اللّه علیه السلام فقال: « السلام علیک یا أمیر المؤمنین » فقام على قدمیه فقال: مه! هذا اسم لا یصلح إلّا لأمیر المؤمنین سمّاه به، و لم یسمّ به أحد غیره فرضی به إلّا کان منکوحا و ان لم یکن به ابتلى و هو قول اللّه فی کتابه «إن یدعون من دونه إلّا إناثا و ان یدعون الّا شیطانا مریدا».(5)

 

شخصی بر امام صادق علیه السلام وارد شد. و گفت: سلام بر تو ای امیرالمومنین ! امام صادق علیه السلام ناراحت شدند و فرمودند: همانا این اسم تنها مختص مولا امیرالمونین علی بن ابیطالب علیه السلام است و هیچ کس صلاحیت آن را ندارد. و کسی راضی نمی شود  او را امیرالمونین خطاب کنند مگر اینکه مابون (اهل لواط دادن) باشد! و اگر ابنه ای (مبتلا به لواط دادن) نباشد به آن مبتلا می شود. و این قول خداوند است که میفرماید: إِنْ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا إِناثاً وَ إِنْ یَدْعُونَ إِلَّا شَیْطاناً مَرِیداً.  یعنی: نمی خوانند جز خدا مگر مفعولها (مادگانی) را، و نمی خوانند مگر شیطان بی فائده را.



[5] بحارالانوار : ج ۳۷ ، ص۳۳۱ ؛ مستدرک الوسائل : ج ۱۰ ، ص۴۰۰

«إنّ أنْکَرَ الْأصْوَاتِ لَصَوْتُ الحَمیِرِ»(6)  قال: سأل رجل من أمیرالمؤمنین علیه السلام، ما معنی هذه الحمیر؟ فقال أمیرالمؤمنین علیه السلام: الله أکرم من أن یخلق شیئاً ثم ینکره، إنّما هو زریق و صاحبه فی تابوت من نار فی صورة حمارین، اذا شهقا فی النار انزعج أهل النار من شدّة صراخهما.(7)

 

در تفسیر آیه شریفه (إنّ أنْکَرَ الْأصْوَاتِ لَصَوْتُ الحَمیِرِ)(بدترین صداها ، صدای خر است) ، مردی از امیرمؤمنان علیه السلام پرسید منظور از «حمیر» در این آیه چیست؟ امیرمؤمنان علیه السلام فرمودند: خدا بزرگوارتر از آنست که چیزی را خلق کند و آن را زشت و ناخوشایند شمارد، بدرستیکه «حمیر» کنایه از آن دو (غاصب اول و غاصب دوم) است که بصورت دو الاغ در تابوتی از آتش قرار دارند و هنگامیکه که آن دو در آتش ـ از شدت عذاب ـ  صدای الاغ در می آورند ، از ناله و استغاثة آنها، اهل آتش متأذی و بی‌قرار می‌شوند.


[6] لقمان : 19
[7] بحارالانوار : ج 30 ، ص 276 و 277 ؛ مشارق الانوار الیقین فی اسرار امیرالمؤمنین علیه السلام : ص 70-79

عن أبان بن أبی عیاش، عن سلیم بن قیس الهلالی، عن أمیر المؤمنین علیه السلام - فی حدیث طویل -: ولقد قال لاصحابه الاربعة - أصحاب الکتاب - الرأی - والله - أن ندفع محمدا برمته ونسلم، وذلک حین جاء العدو من فوقنا ومن تحتنا. فقال صاحبه: ولکن  نتخذ صنما عظیما فنعبده لانا لا نأمن من أن یظفر ابن أبی کبشة فیکون هلاکنا، ولکن یکون هذا الصنم لنا زخرا فإن ظفرت قریش أظهرنا عبادة هذا الصنم وأعلمناهم أنا کنا لم نفارق دیننا، وإن رجعت دولة ابن أبی کبشة کنا مقیمین على عبادة هذا الصنم سرا، فنزل جبرئیل علیه السلام فأخبر النبی صلى الله علیه وآله، ثم خبرنی رسول الله صلى الله علیه وآله به بعد قتلی ابن عبد ود، فدعاهما، وقال: کم صنما عبدتما فی الجاهلیة ؟ !. فقالا: یا محمد ! لا تعیرنا بما مضى فی الجاهلیة. فقال: کم صنما تعبدان یومکما هذا ؟. فقالا: والذی بعثک بالحق نبیا ما نعبد الله منذ أظهرنا لک من دینک ما أظهرنا. فقال: یا علی ! خذ هذا السیف فانطلق إلى موضع کذا.. وکذا فاستخرج الصنم الذی یعبدانه فاهشمه، فإن حال بینک وبینه أحد فاضرب عنقه، فانکبا على رسول الله صلى الله علیه وآله، فقالا: استرنا سترک الله. فقلت أنا لهما: اضمنا لله ولرسوله أن لا تعبدا إلا الله ولا تشرکا به شیئا. فعاهدا رسول الله صلى الله علیه وآله على ذلک، وانطلقت حتى استخرجت الصنم فکسرت وجهه ویدیه وجزمت رجلیه، ثم انصرفت إلى رسول الله صلى الله علیه وآله، فو الله لقد عرف ذلک فی وجوههما علی حتى ماتا.(9)

 

حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمودند :در جنگ با کفار ما در محاصره شدید دشمنان بودیم  .« غاصب دوم » به بقیه همد ستان خود گفت : باید محمد را تحویل دشمن بدهیم تا جان سالم بدر بریم  .« غاصب اول » گفت : نه بایستی بتی بزرگ همراه داشته باشیم و بپرستیم تا اگر قریش بر مسلمانان پیروز شد بت خویش را ظاهر کنیم و بگوییم : ما دست از بت پرستی بر نداشته ایم ، و اگر مسلمانان پیروز شدند مخفیانه بت را می پرستیم . جبرئیل مطلب را  برای پیامبر صل الله علیه و آله بازگو کرد. حضرت - پس از کشته شدن عمرو بن عبدود – « غاصب اول » و « غاصب دوم » را احضار کرد و از آنها پرسید :‌ شما در زمان جاهلیت چند بت پرستیده اید ؟ گفتند : ما را ملامت نکن به آنچه در زمان جاهلیت گذشته است. پیامبر صل الله علیه و آله فرمودند :‌ امروز چند بت پرستیده اید ؟‌ آنها سوگند خوردند که پس از اسلام بت نپرستیده اند . حضرت شمشیری به دست من داد و فرمود : یا علی این شمشیر را بگیر و به فلان موضع رفته و بتی را که این دو می پرستیدند بیرون بیاور و خرد کن ، اگر کسی مانع شد گردن او را بزن . هر دو به پای حضرت افتاده و گفتند : آبروی ما را مبر ....من به آن دو گفتم : ضمانت کنید برای خدا و پیامبرش که جز خدا را نپرستید و به او شرک نیاورید . آنها به پیامبر صل الله علیه و آله قول داند . من رفتم آن بت را بیرون آورده و خرد کردم و بر گشتم . به خدا سوگند تا هنگام مردن آثار ( کینه آن روز ) در چهره آن دو معلوم بود.



[9] بحارالانوار : ج 30 ، ص 332          

عن أبی حمزة الثمالی أنه سئل علی بن الحسین علیهما السلام عنهما فقال: کافران کافر من تولاهما.(12)

ابو حمزه ثمالی از امام سجاد علیه‌السلام در مورد « غاصب اول » و « غاصب دوم » سؤال کرد. امام سجاد علیه‌ السلام فرمودند : هر دو کافرند و هر کسی که آن دو را دوست بدارد کافر است.



[12] بحارالانوار : ج  ۶۹ ، ص 138

إلى عبد الرحمن بن غنم الأزدی حین مات معاذ بن جبل و کان أفقه أهل الشام و أشدهم اجتهادا- قال مات معاذ بن جبل بالطاعون- فشهدته یوم مات و الناس متشاغلون بالطاعون- قال و سمعته حین احتضر و لیس معه فی البیت غیری- و ذلک فی زمن خلافة عمر بن الخطاب فسمعته یقول ویل لی ویل لی- فقلت له مم قال من موالاتی عتیقا و عمر على خلیفة رسول الله ص و وصیه علی بن أبی طالب ع فقلت إنک لتهجر- فقال یا ابن غنم هذا رسول الله ص و علی بن أبی طالب ع یقولان أبشر بالنار و أصحابک- أ فلیس قلتم إن مات رسول الله زوینا الخلافة عن علی بن أبی طالب ع فلن تصل إلیه- فاجتمعت أنا و أبو بکر و عمر و أبو عبیدة و سالم مولى حذیفة قال قلت متى یا معاذ قال فی حجة الوداع- قلنا نتظاهر على علی ع فلا ینال الخلافة ما حیینا- فلما قبض رسول الله ص قلت لهم أکفیکم قومی الأنصار و اکفونی قریشا ثم دعوت على عهد رسول الله على هذا الذی تعاهدنا علیه- بشر بن سعد و أسید بن حصین فبایعانی على ذلک- قلت یا معاذ إنک لتهجر فألصق خده إلى الأرض- فما زال یدعو بالویل و الثبور حتى مات.(13)

 

دیلمی روایت کرده است: (هنگامی که غاصب اول در حال جان دادن بود) آه و واویلا می کرد: « غاصب دوم » به او گفت: ای خلیفه رسول خدا چرا چنین می کنی؟ « غاصب اول » گفت: این رسول خدا صلی الله علیه و اله به همراه علی بن ابیطالب علیه السلام است که مرا بشارت به جهنم می دهند و با ایشان آن صحیفه ای است که در خانه کعبه بر آن هم پیمان شدیم (که مربوط به توطئه قتل پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در شب عقبه بود) و پیامبر صلی الله علیه و اله میفرماید: همانا به عهد خود وفا کردی و بر ولی خدا خروج نمودی پس بشارت بر تو و رفیقت در پایین ترین درکات جهنم. « غاصب دوم » گفت:...بگو لااله الا الله. « غاصب اول » گفت: نمیگویم و هیچگاه نیز نمیتوانم بگویم تا این که در جهنم وارد و داخل تابوت شوم. وقتی اسم تابوت را برد گمان کردم هذیان می گوید: از این رو گفتم: کدام تابوت؟ گفت:تابوتی از آتش که با قفل آتشین بسته شده که در آن دوازده نفرند من و این رفیقم و...سپس صورتش را به زمین چسباند و پیوسته آه و واویلا می کرد تا جان داد.


[13] ارشادالقلوب : ص 392

سعد بن عبدالله اشعری و اما ما قال لک الخصم بانهما اسلما طوعاً او کرهاً؟ لم ام تقل بانهما اسلما طمعاً و ذلک انهما یخالطان مع الیهود و یخبران بخروج محمد صلی الله علیه و آله و استیلائه علی العرب عن توراة و الکتب المقدسة و ملاحم قصة محمد صلی الله علیه و آله و یقولون لهما یکون استیلائه علی العرب کاستیلاء (بخت النصر) علی بنی اسرائیل الا انه یدعی النبوة و لایکون من النبوة فی شیء. فلما ظهر امر رسول الله فساعدا معه علی شهادة ان لا اله الا الله و ان محمد رسول الله صلی الله علیه و آله طمعاً ان یجدا من جهه ولایة رسول الله ولایة بلد اذا نتظم امره و حسن باله و استقامت ولایته. فما ایسا من ذلک وافقا مع امثالهما لیلة العقبة و تلثما مثل من تلثم منهم فنفروا بدابة رسول الله لتسقطه و یصیرها لکاً بسقوطه بعد ان صعد العقبة فیمن صعد فحفظ الله تعالی نبیه من کیدهم و لم یقدروا ان یفعلوا شیئاً.(17)

 

سعد بن عبدالله اشعری از امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف سوال کرد : آیا آن دو نفر  (غاصب اول و غاصب دوم) از روی رغبت اسلام آوردند یا از روی اجبار و اکراه ؟ حضرت امام مهدی (عج) فرمودند : آن دو نفر برای طمع (در قدرت و حکومت) مسلمان شدند. زیرا با یهودیان سر و کار داشتند و از آنها شنیده بودند که بنابر آنچه در تورات و کتب آسمانی و پیشگویی هایی که درباره رسول خدا صلی الله علیه و آله شده به آن دو گفته بودند : همانا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر عرب چیره و غالب میگردد مانند غلبه بخت النصر بر بنی اسرائیل. پس هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله امر نبوت خویش را اظهار فرمود ، این دو به طمع این که بعد سامان گرفتن امر و خاطر جمعی و استقرار حکومت اسلام از طرف رسول خدا صلی الله علیه و آله اداره بخشی از بلاد به آنها واگذار شود ، شهادتین را بر زبان جاری کردند. ولی هنگامی که از آن خیال مایوس شدند با همفکران خود در شب عقبه نقشه کشیدند و چهره های خود را پوشاندند و مرکب رسول خدا صلی الله علیه و آله را بعد از آن که به بالای گردنه رسید رَم دادند که سقوط کند و رسول خدا صلی الله علیه و آله کشته شود. ولی خداوند آن حضرت را از کید و حیله آنها حفظ فرمود و آنها موفق به کاری نشدند.


[17] احتجاج طبرسی : ج 2 ، ص 465   

کان فلانی قال لخالد بن الولید: إذا انصرفت من الفجر  فاضرب عنق علی. فصلى إلى جنبه لاجل ذلک، و فلانی فی الصلاة یفکر فی العواقب، فندم، فجلس فی صلاته حتى کادت الشمس تطلع، یتعقب الآراء ویخاف الفتنة ولا یأمن على نفسه، فقال قبل أن یسلم فی صلاته: یا خالد ! لا تفعل ما أمرتک به، ثلاثا. وفی روایة أخرى: لا یفعلن خالد ما أمرته  فالتفت علی علیه السلام، فإذا خالد مشتمل على السیف إلى جانبه، فقال: یا خالد ! أو کنت فاعلا ؟ ! فقال: إی والله، لولا أنه نهانی لوضعته فی أکثرک شعرا. فقال له علی علیه السلام: کذبت لا أم لک، من یفعله أضیق حلقة است منک.(18)

 

« غاصب اول » به خالد دستور داد که در هنگام نماز صبح در کنار امیرالمومنین علیه السلام بنشیند و با شمشیر گردن مولا علی علیه السلام را بعد نماز صبح بزند. اما « غاصب اول » در هنگام نماز از عواقب سوء این کار ترسید و پشیمان شد. و بعد نمازش به سرعت خطاب به خالد گفت : آنچه را به تو گفتم انجام نده! بعد نماز امیرالمومنین علیه السلام خطاب به خالد فرمودند : تو می خواستی مرا بکشی ؟ خالد گفت : آری اگر او من را نهی نکرده بود. امیرالمومنین علیه السلام خطاب به او فرمودند : دروغ گفتی ، ای بی پدر و مادر! کسی که من را می کشد ، سوراخ پشتش از تو تنگ تر است!


[18] بحارالأنوار : ج 29 ، ص 138 ؛  الاحتجاج  طبرسی : ج 1 ، ص 118

روایة الحسین بن حمدان الخصیبی فی الهدایة الکبرى عن المفضل بن عمر فی حدیث طویل عن مجریات ظهور المهدی صلوات الله علیه، وفیه: ”قال المفضل: یا سیدی ثم یسیر المهدی إلى أین؟ قال علیه السلام: إلى مدینة جدی رسول الله صلى الله علیه وآله، فإذا وردها کان فه فیها مقام عجیب یظهر فیه سرور المؤمنین وخزی الکافرین. قال المفضل: یا سیدی ماهو ذاک؟ قال: یرد إلى قبر جده صلى الله علیه وآله فیقول: یامعاشر الخلائق، هذا قبر جدی رسول الله صلى الله علیه وآله؟ فیقولون: نعم یا مهدی آل محمد فیقول: ومن معه فی القبر؟ فیقولون: صاحباه وضجیعاه فلانی و فلانی ، فیقول وهو أعلم بهما والخلائق کلهم جمیعا یسمعون: من فلانی و فلانی؟ وکیف دفنا من بین الخلق مع جدی رسول الله صلى الله علیه وآله، وعسى المدفون غیرهما.فیقول الناس: یا مهدی آل محمد صلى الله علیه وآله ما ههنا غیرهما إنهما دفنا معه لانهما خلیفتا رسول الله صلى الله علیه وآله وأبوا زوجتیه، فیقول للخلق بعد ثلاث: أخرجوهما من قبریهما، فیخرجان غضین طریین لم یتغیر خلقهما، ولم یشحب لونهما فیقول: هل فیکم من یعرفهما؟ فیقولون: نعرفهما بالصفة ولیس ضجیعا جدک غیرهما، فیقول: هل فیکم أحد یقول غیر هذا أو یشک فیهما؟ فیقولون: لا. فیؤخر إخراجهما ثلاثة ایام، ثم ینتشر الخبر فی الناس ویحضر المهدی ویکشف الجدران عن القرین، ویقول للنقباء: ابحثوا عنهما وانبشوهما. فیبحثون بأیدیهم حتى یصلون إلیهما. فیخرجان غضین طریین کصورتهما فیکشف عنهما أکفانهما ویأمر برفعهما على دوحة یابسة نخرة فیصلبهما علیها، فتحیى الشجرة وتورق ویطول فرعها فیقول المرتابون من أهل ولایتهما: هذا والله الشرف حقا، ولقد فزنا بمحبتهما و ولایتهما، ویخبر من أخفى نفسه ممن فی نفسه مقیاس حبة من محبتهما وولایتهما، فیحضرونهما ویرونهما ویفتنون بهما وینادی منادی المهدی علیه السلام: کل من أحب صاحبی رسول الله صلى الله علیه وآله وضجیعیه، فلینفرد جانبا، فتتجزء الخلق جزئین أحدهما موال والآخر متبرئ منهما. فیعرض المهدی علیه السلام على أولیائهما البراءة منهما فیقولون: یا مهدی آل رسول الله صلى الله علیه وآله نحن لم نتبرأ منهما، ولسنا نعلم أن لهما عند الله وعندک هذه المنزلة، وهذا الذی بدالنا من فضلهما، أنتبرأ الساعة منهما وقد رأینا منهما ما رأینا فی هذا الوقت؟ من نضارتهما وغضاضتهما، وحیاة الشجرة بهما؟ بل والله نتبرأ منک وممن آمن بک ومن لا یؤمن بهما، ومن صلبهما، وأخرجهما، وفعل بهما ما فعل فیأمر المهدی علیه ریحا سوداء فتهب علیهم فتجعلهم کأعجاز نخل خاویة. ثم یأمر بانزالهما فینزلا إلیه فیحییهما باذن الله تعالى ویأمر الخلائق بالاجتماع، ثم یقص علیهم قصص فعالهما فی کل کور ودور حتى یقص علیهم قتل هابیل بن آدم علیه السلام، وجمع النار لابراهیم علیه السلام، وطرح یوسف علیه السلام فی الجب، وحبس یونس علیه السلام فی الحوت، وقتل یحیى علیه السلام، وصلب عیسى علیه السلام وعذاب جرجیس ودانیال علیهما السلام، وضرب سلمان الفارسی، وإشعال النار على باب أمیر المؤمنین وفاطمة والحسن والحسین علیهم السلام لاحراقهم بها، وضرب ید الصدیقة الکبرى فاطمة بالسوط، ورفس بطنها وإسقاطها محسنا، وسم الحسن علیه السلام وقتل الحسین علیه السلام، وذبح أطفاله وبنی عمه وأنصاره، وسبی ذراری رسول الله صلى الله علیه وآله وإراقة دماء آل محمد صلى الله علیه وآله، وکل دم سفک، وکل فرج نکح حراما، وکل رین وخبث وفاحشة وإثم وظلم وجور وغشم منذ عهد آدم علیه السلام إلى وقت قیام قائمنا علیه السلام کل ذلک یعدده علیه السلام علیهما، ویلزمهما إیاه فیعترفان به ثم یأمر بهما فیقتص منهما فی ذلک الوقت بمظالم من حضر، ثم یصلبهما على الشجرة و یأمر نارا تخرج من الارض فتحرقهما والشجرة ثم یأمر ریحا فتنسفهما فی الیم نسفا. قال المفضل: یا سیدی ذلک آخر عذابهما؟ قال: هیهات یا مفضل والله لیردن ولیحضرن السید الاکبر محمد رسول الله صلى الله علیه وآله والصدیق الاکبر أمیر المؤمنین وفاطمة والحسن والحسین والائمة علیهم السلام وکل من محض الایمان محضا أو محض الکفر محضا، ولیقتصن منهما لجمیعهم حتى أنهما لیقتلان فی کل یوم ولیلة ألف قتلة، ویردان إلى ما شاء ربهما.(19)

 

حضرت امام صادق علیه السلام روز ورود امام زمان (عج) به مدینه را این چنین توصیف مى فرمایند : آن زمان که امام عصر ارواحنا فداه وارد شهر پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) مى شود براى او یک برنامه ى عجیب است که شادى مؤمنان ظاهر مى گردد و ذلّت و خوارى کافران هویدا مى شود . چون امام زمان (عج) بر قبر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم وارد شود گوید این قبر جد من است. گویند : بلى ، گوید این دو نفر که جنب ایشان دفن شده اند کیستند. برای چه اینجا دفن شده اند، گویند اینها دو پدر زن رسول خدایند. پس دستور فرمایند مردم اجتماع کنند و تا سه روز که اجتماع مردم زیاد شود. بدن آنها را از قبر بیرون می آورند ، بدن آنها تر و تازه است ، و هیچ تغییری در خلقت و رنگ آنها پیدا نشده ، پس از مردم گواهی طلبد و همه شهادت دهند که اینها دو « غاصب اول » و « غاصب دوم » می باشند ، پس بدنشان را بر شاخه ی خشکی می آویزد، و آن شاخه تازه شده برگ پیدا می کند و شاخه های آن بلند می شود. پس تابعین آنها در پیروی آنها برگردند. پس تابعین آنها صدا بلند کنند که تا حال پیروی آنها را می نمودیم با آنکه شرف و کرامتی از آنها ندیده بودیم، حال که کرامتی از آنها ظاهر شده و بدن آنها تازه و درخت به برکت آنها تازه شده و برگ آورده چگونه دست از پیروی آنها برداریم ، بلکه از شما بیزاری می جوئیم. پس به اشاره آن حضرت باد سیاهی وزیده و جمیع آنها را هلاک کند. پس بدن آن دو نفر را از درخت به زیر می آورد و به اذن خدا آنها را زنده می کند. و تمام ظلمهائی که در هر دوره واقع شده به گردن آنها می گذارد و بر آنها می شمارد یک یک از آنها را، از کشته شدن هابیل به دست قابیل و افروختن آتش برای ابراهیم (ع) و در چاه انداختن یوسف (ع) و گرفتاری یونس (ع) در شکم ماهی و کشته شدن یحیی (ع) و مصیبتهای عیسی (ع) و شکنجه هائی که بر جرجیس و دانیال و سلمان وارد شده و آتش بر در خانه علی (ع) و فاطمه (ع) زدن و ضربات و تازیانه که بر حضرت فاطمه وارد آمده و سقط شدن محسن و زهر دادن امام حسن (ع) و شهادت امام حسین (ع) و برادران و خویشان و یاوران او و اسیری اهل و عیال وحرم او ، و هر خون ناحقی که ریخته شده و هر امر حرام و فاحشه و زنائی که واقع شده از زمان آدم تا قیام قائم (ع) همه را برآنها شماره می کند و به گردن آنها می گذارد ، و اقرار از آنها می گیرید. پس اشاره می فرماید آتشی از زمین خارج شده آنها را با آن درخت می سوزاند و خاکستر آن ها را باد به دریا می ریزد. مفضل عرض کرد : ای سرور من آیا این آخرین عذاب آنهاست ؟ فرمود : هیهات ! کجا این آخرین عذاب است به خدا قسم آنها را بر میگردانند مومنانی که ایمان خالص داشته اند و کافرانی که کافر محض بوده اند نیز بر میگردند  و سرور عالمیان رسول خدا و امیر المومنین و حضرت زهرا و امام حسن و امام حسین  و بقیه ائمه اطهار علیهم السلام حاضر میشوند و این دو نفر (غاصب اول و غاصب دوم) را به خاطر ظلمی که کرده اند قصاص میکنند طوری که در هر شبانه روز آنها را هزار بار میکشند و در هر بار به امر خدا دوباره زنده میشوند و به صورت اول بر میگردند و تا مقداری که خداوند بخواهد این عمل تکرار میشود.


[19] بحار الأنوار : ج 53 ، ص 12